زندگی روزانه من
پونک
حقیقتا مقدسه
عزیزم من هنوز با انکه می دانم در انجا نیستی به انجا می روم و به در ان خانه چشم می دوزم
اگر میخوام برم دانشگاه یا هر جای دیگه مسیرم رو کج می کنم و چند دقیقه جلوی در خونتون وای میستم
این آهنگ محسن چاوشی رو گوش کردی؟ رفیقم کجایی دقیقا کجایی
تین اهنگم میزارم و باهاش گریه می کنم
کجا رفتی اخه
دلم گرفته یه دنیا گرفته
یک بار عاشق شدم یک بار اونم باورت نشد
بعدشم رفتی..
خاک پات رو از دور می بوسم...
28 اردیبهشت
امروز هم مانند دیگر روزها به یادت بودم...این روزها از هر جا که فکر کنی سراغت را گرفته ام
از گوگل گرفته تا محلی که با دوستانت به بحث های دینی می پرداختی
راستی صدایت را هر چند سه ثانیه بیشتر نیست بارها گوش می دهم...
و مکه به نور تو روشن شد...
عزیز قلبم نمی دانستم پدرت کیست...یک روز اتفاقی در گوگل سرچ کردم و علت رفتنت را فهمیدم
بانو قصد آمدن دارم...میخواهم بیایم و پیدایت کنم و یک بار دیگر با تمام وجود بخواهمت
دوستم مجید رو یادته؟پسر مومن و پاکیه...متاهله...احتمال زیاد منو همراهی کنه برای پیدا کردنت
1135 کیلومتر راهه
عزیزم فصل کار است و پدرم تنهاست و مجبور هستم مدتی را تا پاییز صبر کنم
عزیز دل نمی دانم بعد پیمودن این راه پیدایت می کنم یا نه اما مومنان تنها باید به خدا توکل کنند
ای بهترین و زیباترین دختر عالم باورت نمی شود اگر بگویم بیشتر روزهایی که تو را می دیدم چند دقیقه قبلش از خدا میخواستم ببینمت
یک روز در اومدی از خونتون رفتی نون خریدی
ای کاش بودی و چشمام رو که از اشک پر شده بود می دیدی...حدیث قلبم ببین چه خدایی دارم
تنها دارایی ام خداست...اشک هایم برای ان بود که خداوند بی نهایت به من لطف داشت و دعایم را هر بار اجابت کرد
من می آیم و بار دیگر خداوند تو را به من نشان خواهد داد
بین حقیقت و باطل 4انگشت فاصله است مهربانم
پرسیدن یعنی چه؟
فرمود بین گوش و چشم شما چهار انگشت فاصله است
ای عزیز قلبم ای کاش و ای کاش حقیقت را می دانستی و آنقدر بی رحمانه مرا ترک نمی کردی
من صاقانه و پر از خیرخواهی به نزد تو آمدم اما...
بگذریم از تو جز خوبی در دلم به یادگار نمی ماند
مهربانم شاید اگر کمی صبورانه تر بودیم حقیقت را بهتر درک می کردی
قدم هایمان تند بود و فاصله راه و زمان صحبت کردنم بسیار کوتاه
ای مهربانم ای کلش و ای کاش بار دیگر مجال سخن گفتن داشتم
عهد نامه
انسانی پر از خوب و خیر باشم
انسانی شایسته خدا
انسانی شایسته بودن با آن عزیز دل
عهد کردم همانی باشم که خدایم در قران گفت
همانی باشم که ابراهیم خلیل الله فرمود
نذر من خوب بودن است ...پاک بودن زلال بودن...
و مومنان باید به نذر خود قبل از پیروزی وفا کنند بانو(قرآن)
بانو معجزه خداوند برای رسیدن به تو را باور دارم
بانو من به نذر خود وفا می کنم
بانوی مهربانم
ای آنکه قدم هایش استوار و نور ایمانش در کنارش
ای بانوی خوبم کجایی
رو به درگاه خدا
بانو رو به درگاه خدا آورده ام
من همیشه از خدا خواسته ام بانو و هیچگاه جواب رد نشنیدم
بانو ای کاش بودی می دیدی اشک هایم را
بانو هنوز محل عبورت را با بغز نگاه می کنم
بانو من تو را از خدا خواسته ام و در این راه رسیدن به تو بهترین خلقش خواهم بود
تا لایق بندگی خدا و همسری تو باشم
بانو به آن صدای دلنشینت در آن کتاب صوتی قسم دوستت دارم
کجایی
جنس اعتقادم به مهدی موعود
از علاقمندی هام در جمکران صحبت با مردم بود...مادری که برای بیماری پسرش گریه می کرد
یا کسی که برای سرطانش ناراحت بود...کسی که برای دیدن امام زمان اومده بود و...
من با درد مردم اشنا می شدم و مهدی موعود رو در چشمانشون می دیدم
خانم مهربانم بعدها عقایدم به شدت خداپرستانه تر شد
من معتقدم حق و پذیرش حق که در واقع همان خداست وظیفه همه ما انسان ها است
با خودم عهد کردم اگر سخن حق،دست یاری و حقی در هر کجا هر زمان و توسط هر شخص و موجودی به من عرضه شد از او حمایت کنم
تصمیم گرفتم سخن حق یک فرد پنج ساله رو بدون هیچ تفاوتی با سخن حق مهدی موعود پذیرا باشم
شاید سالیان سال بگذرد و مهدی موعود ظهور نکند اما بدون شک حق هر روز بر ما عرضه می شود و ما باید پاسخی در شان بدهیم
مهدی موعود را همیشه می بینی نه در قالب یک فرد خاص بلکه شاید از زبان یک کودک آدامس فروش که دست یاری به سوی تو دراز کرده
مهربانم حق و پذیرش حق بسیار بسیار فراتر از مهدی موعود بلکه همراهی با وی است
مهربانم هدف به سمت خدا و به سمت نور رفتن چه مهدی موعود باشد و چه نباشد
در عجبم از کسانی که به دنبال گمشده ای هستند در حالی که خود را گم کرده اند و به دنبال خود نیستند(علی ع)
چه حدیث زیباییه مهربانم...ما باید خودمون رو پیدا کنیم تا به گمشده خودمون برسیم.
رو به حقیقت اصلی باشیم و در این راه پر برکت من به هر کسی که حق بگوید کمک خواهم کرد
راستی در زندگیمون نه مرد سالاری و نه زن سالاری بلکه حق سالاری حاکم است انشالله
پیشا پیش نیمه شعبان به خانم حقیقت طلبم مبارک باد
امروز سی ام اردیبهشت
اما حدود 4ساعت مفید درس خوندم و دو ساعتی مطالعه آزاد داشتم(کتاب:پدر پولدار پدر بی پول)
مثل همیشه 25 دقیقه هم نماز های واجبم رو خوندم و هشت ساعت خوابیدم
صبح هم رفته بودم دنبال ی سری کارای اداری
شکر خدا مثل همه روزهای الله روز خوبی بود اما فقط تو رو کم داشت
حدود یک ساعت امروز درباره نحوه اومدن به کرمان و پیدا کردنت با مجید صحبت می کردم که چطوری خدمت برسم و پیداتون کنم
راه دور و چون نمیدونم کجایین با خانواده نمیام و انشالله دفعه بعد با خانواده رسمی خدمت میرسم
شاید بگی چه خوش خیالم ولی خب دل منم به خدا و تو خوشه دیگه...
چقدر دوست دارم
کسی که در چند قدمی تو نفسش گرفت و نتونست جلو بیاد به نظرت چقدر دوست داره؟
اره اولین بار وقتی نزدیکت شدم نفسم بند اومد و به شدت نفس نفس می زدم ...سر بالایی دانشگاه بود یادته؟
اون روز جلو نیومدم و هفته بعد اومدم جلو
درباره دوست داشتن تو حقیقتا کلماتی وجود نداره بتونه خوب خوب و کامل توضیح بده.
اشک ها دروغ نمیگن عزیزم...
عشق کافی نیست اما لازم است
پیش خودم گفتم شاید اتفاقی بیای اینجا این متن ها رو بخونی پس بهتر بگم عزیز دل من هم کار دارم و هم درس میخونم به صورت منظم
آخه گفتی به جای این ... و ...ها به درستون برسین...میخواستم بگم خدا روشکر هم کار ابرومندانه دارم و هم درس هامو خوب خوب میخونم
اینها همه برای خوشبختیه تو وگرنه من از این دنیا چیزیشو نمیخوام
از این به بعد در انتهای هر روز کارای روزانه اون روزمو به ساعت برات می نویسم آخه به شدت به سه هشت ساعتی که حضرت محمد گفته معتقدم
8ساعت عبادت(مثل نماز،مثل دیدن پدر و مادر و یا دیدن تو)
8ساعت کار
8ساعت خواب
20دقیقه
20دقیقه نگاهت کردم
دریچه کوچک شیشه ای روی در های کلاس رو یادته؟
عزیزم مقنعه ای فیروزه ای سرت بود
من بیست دقیقه تمام بدون اینکه حواست باشه نگاهت کردم
هنوز که هنوز تصاویر اون روز رو تو ذهنم مرور می کنم
به خدای کعبه قسم من صادقانه اومدم جلو و تو کاملا اشتباه منو شناختی
آیه 20 سوره فرقان
از خدا خواستم درباره تو نظری بده و این راهی رو که انتخاب کردم برای رسیدن به تو
جواب بسیار زیبایی اومد' بعضی از شما را وسیله امتحان بعضی دیگر قرار دادیم.آیا صبر و شکیبایی می کنید؟و پروردگار تو همواره بصیر و بینا بوده است
خیلی زیباست.راست میگه تو وسیله امتحان من شدی که ایا برای بودن با تو صبور و شکیبا هستم؟ایا در راه رسیدن تو پاک تر از قبل و بهتر از قبل عمل می کنم؟
خدا هم بصیر و بیناست و در صورتی که من درست عمل کنم تو رو به من خواهد رسوند.ایمان دارم
دنیا دنیا صحبت
اینجا شده محلی خیالی برای سخن گفتن با تو
دلم میخواد از همه چیز بگم...از اسم و فامیل و کارم گرفته تا اهدافم
ی روز یک نامه دو صفحه ای بعد آخرین مکالمه تندمون برات نوشتم
ی طورایی میشه گفت انقدر ناراحت بودم که میخواستم بهت بگم خیلی خیلی منو بد شناختی
ولی اخرش احساس کردم شاید هر کسی هم جای تو بود همون طور فکر می کرد
تو که منو حقیقتا نمیشناسی...بر اساس شاید و حرف هات فکر کردی و البته حقم داری
دوستم گفت امیر میخوای باهاش صحبت کنم تا بدونه اشتباه می کنه؟ گفتم نه هرگز(حقیقت بخاطر غیرتم به خودم اجازه ندادم کسی جز خودم به سمتت بیاد)
بگذریم بانو...
نامه رو پاره کردم و گفتم یا خدا تو شاهد بودی پس خودتم کارمو درست کن
من یقین دارم به زودی و به یک طریقی من رو بهت میرسونه و خوشبخت ترین زوج جهان خواهیم بود
یاد ی خاطره افتادم...ی روز رفته بودی کنفرانس بدی بچه ها حرف میزدن بعد من گفتم بابا ساکت دیگهههه ...یادته؟حدود یک سال قبل از اولین صحبتمون بود
راستی اون plz call me پیشنهاد واقعا بدی بود اونم مجید دوستم باعث شد چون می گفت امیر عاشقشی اگر از دستت بره دیگه نمیتونی پیداش کنیا...
وگرنه جلد الله اون نوشته کجا و محتویاتش کجا...ببخش
میخواستم بنویسم من به شما علاقمند هستم...با من ازدواج می کنین؟
هیییی خدا دلم تنگ شده برات
خدایا کمکم کن پیداش کنم...خدایا محبت رو دل جفتمون قرار بده و ما رو تسلیم خودت قرار بده
خدایا شرمنده ام اما کشتی من گرفتار طوفان شده...من رو به ساحل برسون و قطعا شکر گزارت خواهیم بود
خدایا کمکم کن...یا الله جز تو کسی رو ندارم...اگرم داشتم هم باز فقط تو رو انتخاب می کردم
ای خالق معشوقه ام...ای خالق زیباترین دختر هستی کمکم کن
جنس چادرت فرق دارد
جنس چادر تو فراتر از یک لباس و یک پوشش است
تو به چادرت ایمان داری
دلیل داری برای پوشیدنش
تعصب داری بهش
اعتقاد داری بهش
در دنیایی که پر است از تضادها من عاشق کسی شده ام که درون و برونش یکی است
خود خودت هستی
حقیقتا آفرین
من میدونم چه سختی ها کشیدی و چقدر تلاش کردی که این باشی...آفرین
قزوین به ظهور نور تو روشن شد(کشتی پهلو گرفته)
قلبم رو روشن کردی با نور ایمانت...خدا زندگی ات رو روشن تر کنه
کجایی عزیز کجایی
اسماعیل ام
یعنی فراتر از اون یعنی خدا رو بخوای...بهشت به کسانی که بهشت رو میخوان داده نمیشه...به کسانی داده میشه که خدا رو خواستند
مثل ابراهیم خلیل الله که از اسماعیلش گذشت برای هدفی والاتر...این گذشتن رها کردن معنا نمی دهد بلکه عین وصال است
در واقع هدف خالص شدن برای خداست...در واقع هدف جنس عبادت است
پناه بر خدا علت نماز خواندنم تو باشی...
عزیز قلبم این روزها که نیستی در نبودت جنس عبادتم را بیشتر از قبل خالصانه تر می کنم و می دانم خدا هم در لحظه ای که بداند حقیقتا فقط بخاطر او عبادتش می کنم تو را به من خواهد رساند
گاهی اوقات اونقدر بهت فکر می کنم که رکعت های نماز کم و زیاد میشه
خدا حفظت کنه...تو آیینه ای هستی که نور خدا درش دیدم
کجایی؟
اذان
چند لقمه تا اذان
چی می شد اگر بجای این زنگ همیشگی گوش خراش موبایل صدای دلنشین تو منو بیدار می کرد
خیلی سریع فقط تو سه دقیقه سحری خوردم تند تند
چی می شد که وقتی بیدار می شدم اولین نفر تو رو می دیدم
چی می شد واقعا...
روزه می گیرم فقط برای خدای جفتمون
روزه می گیرم برای شکر تو که هستی حتی دور...
چی می شد اگر تو بودی و می گفتی امیر جان روزه ات قبول
خانم پاکم با زبون روزه بار دیگر میگم
خیلی دوست دارم
دوم خرداد
مهمان داشتیم...عیادت بیمار رفتیم
نمازمو خوندم و یک ساعت مطالعه آزاد
حدود ده صفحه اینترنتی اسمت رو سرچ کردم تو گوگل
صداتو گوش کردم
ی هفت هشت تا اس ام اس دادم بهت و نرفت...خطتت خاموش بود
کلا رو هوام...به همه اینها دلتنگی رو هم اضافه کن که بی اندازه سخته
ای آرزوی چشمم رویت به خواب دیدن..... دوری نمی تواند پیوند ما بریدن
خاک پات رو می بوسم...فردا روزه ام...به یادتم دائما
ادامه تحصیل
هدفم از درس لذتیه که ازش می برم وگرنه به لحاظ کار و درآمد شکر خدا وضعم خوبه
کارت بازرگانیمم دارم میگیرم و تا یک سال دیگر با خودم عهد کردم که اولین صادراتم رو انجام بدم
میخوام چبزایی که میخونمو واقعا عملی انجام بدم
ولی دانشگاه بدون تو لطفی نداره...
اینجا هم شده مثل یک اتاق که میام داخلش و رو در و دیوارش مطلب می نویسم تا شاید خدا خواست و یک روز اتفاقی اومدی اینجا و فهمیدی ی نفر هست که دائما به یادته و منتظرته
هی خدا کجا رفتی بانوی خوبم
کنترل چشم
یادمه ی روز کنفرانس دادی سر کلاس حقوق اساسی...به پسرها نگاه نمی کردی...همون موقع ازت خوشم اومده بود
چرا اینو گفتم ؟ آخه امروز رفته بودم بیرون و چندتا خانم با یک وضعی از جلوم رد شدن
میدونی چیه؟من هیچ توجه ای و حسی به دیگر خانم ها ندارم فقط بخاطر اینکه یک سره دائما تو جلو چشامی
کنترل چشم آسان نیست مگر برای عاشقان
خدا خیرت بده خانم خوبم...چشمم گوشم زبونم قلبم و ذهنم همه رو تحت تاثیر خودت قرار دادی و حالم هر روز بهتر از دیروز
نه به عنوان کسی که دوست داره بلکه بیشتر از اینها برات احترام قائلم
خدا حفظت کنه الخصوص از شر خواستگار جماعت به جز خودم
خوابت را دیدم
گوشیو برداشتی و تا فهمیدی منم نفس نفس افتادی
منم صدام گرفته بود نمیتونستم حرف بزنم...فقط اسم این وبلاگ رو بهت گفتمو قطع کردم
دستام می لرزید
حتی تو خواب هم با حیا و خوبی بانو
مگر اینکه تو خواب ببینمت وگرنه در واقعیت که در به در دنبالتم ولی اثری ازت نیست
البته توکل بر خدا...این روزها روزهای امتحانه...همون استخاره راست گفت...امتحان من به وسیله شما خانم بزرگوارم
یکی از دلایل خواستنت بانو
حتی ساعت رفتن به دانشگاهت (با اینکه دیر می رفتی و من هم همیشه صبح دیر می کردم بخاطر اینکه منتظر دیدن تو بودم) نظم داشت
سبک لباست در عین زیبایی ترتیب و نظم داشت
برنامه زمانی داشتی
نوع حرکات دستت در هنگام ارائه نشان از توجه ات به مسائل داشت
حتی نوع نگاهت نظم و ترتیب و اصول داشت
راه رفت آمدت مشخص و تعریف شده و بر اساس برنامه بود
مانند کسی نبودی که نداند چه می خواهد کند و چه نکند
هر چه از زیبایی هایت بگویم کم است
با احترام فراوان....
نماز 1
در یک سری پست هایی که سر تیتر نماز دارد میخواهم از نمازمان برات بگویم تا بیش از پیش با من و تفکراتم اشنا شوی
و چون نماز ستون دین و تکیه گاه روزانه ماست از آن شروع کردم
بگذار ابتدا از سجده بگویم بانو
سجده نزدیک ترین حالت آدمی به الله است
آنگاه که از سجده اول بر می خیزیم در واقع تشبیه زاده شدنمان از خاک است
حال فاصله میان دو سجده ات بانو...همان عمر ماست
چقدر کوتاه و سریع است فاصله دو سجده...چه عمر کوتاهی
سجده دوم برگشت به خاک است مهربانم
از خاک زاده شدیم و به خاک بازگشتیم
حال لحظه برخواستن از خاک است مهربانم
محشر است
اخرت آغاز شده
و بار دیگر زاده می شویم
آنگاه می گوییم شکر و ستایش خدا می گوییم...و شهادت می دهم محمد پیامبر خداست
و سلام سلام سلام
چقدر زیباست ...
به تقدس سجده قسم بسیار بسیار بسیار دوستت دارم
امروز یک ام خرداد
بعد اومدم خونه و غذایی خوردمو تنها رفتم سر کار...آخه خونه مهمان داشتیم
تا ساعت 8مشغول کار بودیم
سر راه رفتم پونک جلو در خونتون
ی مقدار نگاه کردم و با ی حسرتی برگشتم خونه
خیلی هم خسته ام.
نمازامو خوندم
یک ساعتم مطالعه ازاد انجام میدم تا قبل خواب
شماره همراهتم پیدا کردم ولی خاموش بود
خیلی خیلی ناراحت شدم وقتی گوشیت خاموش بود ولی امیدم به خداست
دست نمیشکم
یا جان رسد به جانان یا جان ز تن بر آید
یکی از دعاها
عجب شیر بودم...سرباز اموزشی...با خدا عهد کردم که بیست روز روزه می گیرم و خدا لطف کنه و منو برای ادامه خدمت بفرسته قزوین...اگرم نشد نشد
و باز طبق آیه: بعضی از مومنان قبل از پیروزی به نذر خود وفا می کنند من هم سعی بر انجام این ایه داشتم
بیست روز روزه گرفتم قبل از اجابت دعا...چون من خدامو دوست دارم نه اجابت دعامو
دو ما واقعا سخت گذشت...روز تقسیم سربازها رسید
من در یک گروهان 180 نفری بودم
عده ای من رو مسخره کردن
عده ای می گفتن میخوایم ببینیم چی میشه
و عده ای بسیار کم کارم رو تحسین کردن
واقعا کمتر کسی باور داشت که میشه با دعا کاری کرد...در حالی که همه به دنبال پارتی بودن من فقط دست به دعا بردم
روز تقسیم سربازها رسید
کل گروهان می گفتند میخواهیم ببینیم تو کجا می افتی
نفر ششم اسم منو خوندن....منم بلند شدم برم برگه یگانم رو بگیرم
همه سکوت کرده بودن
برگه رو که گرفتم فقط دنبال کلمه قزوین بودم
یکی داد زد لعنتی بگو کجا افتی
من بلند داد زدم قزوییییییییین کل گروهان از خوشحالی دااااد میزدن
همه خوشحال شدن...فرمانده و کادر اموزشی هم واقعا تعجب کرده بودن
من اشک شوق تو چشام جمع شده بود و شرمنده خدا شدم
و با 13کیلو کاهش وزن به قزوین اومدم
بانو قویا ایمان دارم اگر انسانی چیزی را بخواهد تمام اسمان ها بسیج می شوند تا آن بنده به خواسته اش برسد
بانو چند نذر برای یافتن تو دارم...و دارم انجامشون میدم
اگر پیدات کردم که شکر الله
اگر پیدایت نکردم شکر الله
یا در این راه تنها از ونیا میرم
یا پیدات می کنم و یک دنیا خوشحال از دنیا با تو میرم
به قول الله بانوی خوبم: آیا یکی از دونیکی را انتظار دارید؟شهادت و یا پیروزی
بانو زندگی ما انسان ها به قول قران دارای یک گردنه مهم است
مهم عبور از ان گردنه است
مهم زلال شدن و پاک بودن و ماندن است
به هر حال من شاکرم ...همین که خداوند به من عشقی عنایت کرد که بخاطرش حاضرم بهترین و پاک ترین باشم کافیه
حال اگر بهت برسم یا نرسم باز اخرش خیر و پیروزیه بانو
از قزوین حقیقتا در انتهای هر نماز رو به تو سر تعظیم و احترام فرود میارم
دوستت دارم
چند قدمی
به ایشون ایمیل زدم و درخواست کردم اگر ازتون اطلاعی داره بگن
و خیلی کوتاه و تلخ گفتن: سلام...ایشون ازدواج کردن
میدونی چیه من حسم میگه این حرف صحیح نیست و من میدونم چی رو باور کنم و چی رو باور نکنم
اگر کسی نمیخواد کمکم کنه حداقلش بهم چیزیو نگن که حقیقت نداره...
این کار باعث میشه من عذاب بکشم
امیدوارم بهم کمک کنه دوستتون
دست از طلب ندارم تا کام من بر آید
یا جان رسد به جانان یا جان ز تن برآید
توکل بر الله
بی تو بودن و با تو ماندن
روی کاغذ احتمالات رسیدن و پیدا کردنت رو نوشته بودم و 35%احتمال داره پیدات کنم...35% نتونم ببینمت و خانواده ام رو بفرستم و 30% خدای نکرده کلا نبینمت
ولی بالاتر از هر دستی دستی هست و بالاترین دست ها خداست...
من دست نیازم رو به طرف خدا بلند کردم و قطعا نتیجه می گیرم
امروز صبح تا ساعت 12کتابخونه بودم نزدیک سه ساعت درس خوندم و الان دارم اماده میشم بریم سر کارمون
دارم به خودم میرسم چه جسمی و چه روحی تا برای لحظه دیدنت آماده باشم
این مثلی که میگن از دل برود هر آنکه که از دیده رود رو قبول ندارم...نزدیک یک ساله نیستی ولی مثل روز اولی برام
کرمان شیراز یزد امریکا اروپا استرالیا هر جا که باشی بالاخره پیدات میکنم...ایمان دارم
من برم دوبارهداخرش شب میام...ای کاش حداقل اینارو میخوندی...هیییی
علاوه بر شخصیت...
بزار قضیه رو باز کنم...من و دوستم از سر شیطنت با هم شرط بستیم سر ی ناهار فکر کنم که اگر من با اون خانم ... حرف زدم اون بهم ی ناهار بده
بدبختی و از دیوانگی من بدترین کار زندگیمو علاوه بر اینکه در جلوی خدا انجام دادم در مقابل تو انجام دادم
روزی که میخواستم بیام سمتت دعا دعا می کردم یادت رفته باشه اما یادت مونده بود
من در اون مدت با اون خانم فقط الکی و از سر خنده گاهی اوقاتم گوشیم دسته دوستام بود و اونا بهش پیام می دادن هیچ رابطه ای ندارم
من حتی ده ثانیه ام نمیتونم با چنین ادمی حرف بزنم و جالبه بدونی ایشون هر روز پا پیچ من بود به خصوص طر کلاس
اگر خواستی دوستمم هست شهادت میده
ولی در کل کار مسخره ای بود حتی شوخی اش
حق داری
من چوبشو خوردم و توبه کردم
حلالم کن...حقیقتا من تا به حال عاشق کسی نشده ام که حاضر باشم مثل تو براش جونمو بدم و تمام زندگیمو براش بزارم وسط
بخدا بد فکر کردی...ایتطور نبود
قرآن
اولین بار وقتی خوندمش حوصله ام سر رفت
ولی ی روز به خودم گفتم این کلام خداست پس اگر نمیفهمی دلیلی بر بد بودن اون نیست دلیلی بر خنگیه تو
پس دوباره خوندم...بارها و بارها خوندم
در این راه دو تا قرآن خراب کردم و جلد و صفحاتشون از بین رفت
ولی بعد از همه این خواندن ها تمام زندگیم و تفکراتم و اعتقاداتمو عوض کرد
منو بیشتر به سمت تسلیم بودن خدا برد و رعایت اصول دین
منو برد به سمت پذیرش حقیقت ها و خوب بودن نه جنگ برای فروع دین
منو برد به سمت انجام عمل خوب بدون ثواب و بی انتظار
بهم یاد داد خالص باشم و ریا کار نباشم...بهم یاد داد جمعیت نشانه حق بودن نیست
بهم یاد داد مذهب نداشته باشم بلکه دین داشته باشم
بهم یاد داد حرفی نزنم و اگر زدم بهش عمل کنم و بر زمین سنگینی نکنم وقتی که تصنیم گرفتم
بهم یاد داد به جای بحث درباره قبله و سخنان بیهوده در نیکی ها سبقت بگیریم
بهم یاد داد شریک براب خدا قائل نباشیم و هیچ شخصیتی رو در کنار خدا قرار ندهم
بانوی خوبم قرآن را فارسی بخوان...بارها بخوان
عقایدت را با قرآن تحلیل کن نه بر اساس سخنان انسان ها
تنها سلاح تو برای تشخیص حق از باطل در کنار عقل قرآنه بانو
از قرآن بازم میگم ...برم بخوابم...شبت خوب خوب
چهارم خرداد
بعد اومدم خونه هوا خراب بود سر کار نرفتیم
سه ساعتی درس خوندم غروبی
یک ساعت مطالعه آزاد
نمازمم خوندم...دیشب بعد از ماه ها دوباره نماز شب خوندم...خیلی لذت داد...چقدر دور شده بودم از نماز شب...سعی میکنم هر شب انجامش بدم.قوت قلبم
و چهل دقیقه ورزش گردم...نزدیک دانشگاه بین الملل کنار اون مسیر رودخونه...برگشتشم با اندوه به پونک نگاه می کردم
برگشتنی تو ذهنم داشتم فکر می کردم اولین لحظه ای که دوباره ببینمت چی بگم...حقیقتش فکرشم ضربان قلبمو شدید بالا می بره...پته پته می افتم...شاید نتونستم حرف بزنم فقط با چشمای پر از اشک یک دل سیر نگاهت کردم...خیلی وقته ندیدمت
فردا میرم اداره ثبت نام بپرسم ببینم واقعا کجا انتقالی گرفتی تا پیدات کنم...سوالمو شاید جواب ندن اما هر طور شده میفهمم
دیشب سوره یوسف رو میخوندم...یک نکته خاص داشت که تلاش من برای دیدنت یا حرف زدن باهات اگر داره به بن بست میخوره بخاطر اینه که شاید هنوز وقتش نشده...اماده نیستیم
مثل یوسف ع و یعقوب پیامبر
من و تو نمونه کوچک شده این دو بزرگواریم...ولی تو یوسفی...رفتی و من داخل این وبلاگ هی ناله میکنم
من راضی ام به رضای خدا...
بانوی خوبم بدون یکی هست برتر از هر انسانی حتی پدر و مادرت در این کره خاکی دوست داره
به یادتم بهترین
3 سال
3 سال میگذره بانو از روزی که دیدمت
از روزی که وقتی از کنارم رد شدی و تو دل خودم گفتم چه خانم خوبی
یادم نمیره سر کلاس حقوق اساسی سر یک شخصیت کشور بحث کردی و من به استاد گفتم: استاد اصلا همه صحبت های این خانم( یعنی شما) درست
این شخص ایشون مدت زمان نداره مقدار حکومتش؟ و تو با یک نگاه عجیبی نگام کردی
چه روزهای خوبی بود
تنها دختری بودی که سر کلاس مدیریت اسلامی بعد از گفتن کلی آیه و حدیث برگشتی منو نگاه کردی
هیچ وقت هیچ وقت ندیده بودم به کسی نگاه کنی
اون نگاه تو حقیقتا برام شیرین ترین نگاه دنیا بود
نمیدونم از کجا بگم از چی بگم حقیقتش خیلی خیلی دلتنگتم...
ی بار صبح دیر کرده بودم داشتم می رفتم دانشگاه دیدم کنار خیابون ایستادی ی مقدار جلوتر ترمز کردم دنده عقب بگیرم سوارت کنم ولی حقیقت جرات نکردم گفتم بدت میاد...
خانم خوبم بی نهایت ازت ممنونم باور کن زندگیم هر روز بهتر از دیروز شده از زنده بودنم دارم لذت می برم
خداوند بزرگ و رحمان عنایت کند مانند گذشته خواسته ما رو اجابت کنه و بهت برسم دنیا دنیا دنیا برات محبت و خوبی ها انجام میدم
بانوی خوبم روزی ده ها بار به تلفنت زنگ میزنم...
هر روز بهت چندتا اس ام اس میدم تا هر وقت روشن کردی بهت برسه آدرسه اینجا رو اس ام اس کردم...
آخه نمیشد تمام حرفامو در یک اس ام اس بزنم
زنده باشی عزیز قلبم زنده باشی...دلم گرفته...نمیتونم ادامه اش رو بنویسم... دوست دارم
سوم خرداد
روز خوبی بود مثل همه روزها
امروز روزه بودم دیگه پدر رو همراهی نکردم برا کار و تنها با آقا مهدی(کارگرمون) رفت
نمازمونو خوندیم...روزمونو گرفتیم
حال درس نداشتم ولی مطالعه آزاد داشتم...برنامه ریزی کردم برای امتحانات...حتما تو هم داری برا امتحانات آماده میسی
امروز دوبار باز سر نماز حواسم پرت شد یادت بودم یا این شعر حافظ افتادم...خیلی زیباست
در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد....حالتی رفت که محراب به فریاد آمد
از من اکنون طمع صبر و دل و هوش مدار....کان تحمل که تو دیدی همه بر باد آمد
یک خیابون باهام فاصله داشتی ولی باز قدر ندونستم...
حال خوبی ندارم...شبت خوب
افطار اول
سعی کردم روزه ای بگیرم در شان همون چیزهایی که گفتن...سعی کردم هفت رکن یک روزه دار رو داشته باشم
امروز با خانوادم صحبت می کردم و اونا هم گفتن خب برو کرماااان چی میشه مگه
نمیدونم اصلا کرمان هستی یا اشتباه فکر می کنم
توکل بر خدا ... من همه توانمو گذاشتم تا بهت برسم...
شده تنها میام یک هفته ام اونجا میمونم ولی پیدات می کنم.شک ندارم
بانو تماس بگیر
چی میشه یک بار به ما از هر طریقی...ایمیل تماس تلفنی تلگرام هر چی ارتباط برقرار کنی و وضعیت منو مشخص کنی
یعنی من ارزش اینم ندارم؟پیامتو خوندم ولی میدونم که از... نکردی...از اسمشم می ترسم
خواهشا به یک نحوی بزار صحبت کنیم...امروز رفته بودم دانشگاه هم برای درس و هم بیشتر باری کاری که گفتم
دارم دنبالت می گردم به یک جاهایی رفتم بگم میگی بابا تو چقدر عاشقیییی...
روی مارو زمین ننداز پیام بده....ممنون
دعا
بانو زیر ناودان طلا بودم...از صمیم قلب برای همسر ندیده ام و کسی که روزی می خواهم
عاشقش باشم طلب موفقیت و خوشبختی کردم در هر کجای این عالم هست
فکر می کنم صاحب این لحظه تو باشی حتی اگر جوابت منفی باشد اما چون حقیقتا در قلب و روحم جای گرفتی تو شایسته این دعایی
دستم در حالی که روی خانه خدا بود موبایلم رو در آوردم و عکس گرفتم.
خانم به احترام این خانه خدا هم که شده بزار یک بار دیگه ببینمت...هر جا هر زمان میام...
از بسیج تا رییس
فقط بسیج نرفتم چون گفتن خطر داره و جوابمم نمیدن...رییس دانشگاهم فعلا زوده
حالا فردا یک میان بر زدم ببینم میتونم پیدات کنم یا نه
حال خوشی ندارم به خصوص امروز...صبح دانشگاه بودم...سر کارم نرفتم هیچ کاری نمیتونم انجام بدم
فقط نمازمو خوندمو ی مقدار پای فارکس بودم و الانم برم بیرون بدوم
خوشبختی رو می بینم اگر بزاری بیام و ببینمت
باور کن بانو دست رو قرآن گذاشتم که به جز تو با کسی ازدواج نکنم که اگر ازدواجم کنم یک زندگی بی حس و بدی میشه...
ذهنم هنگ کرده نمیدونم سرتم درد میاریم...اصلا از کجا معلوم اینارو بخونی
هییی شبت پر از خوبی بانوی خوبم
میدونم
میدونم که خواستن یک امر دو طرفه است و حق انتخاب داری
میدونم خواستگاران زیادی داشتین به خصوص دانشگاه
خیلی چیزا این مدت فهمیدم
ولی همسر آدمی چند بعد داره: ظاهرشه که ایا خوشمون بیاد یا نه، اخلاقشه، اعتقاداتشه، خانواده اش و جایگاهشون و در آخر علاقه
خواهرم که هم اسم شما هم هست میگه قیافه دو هفته اوله
ولی اخلاق و اعتقاد بقیه زندگیه
من میخوام یک بار دیگر همدیگر رو ببینیم حرف بزنیم...کار خلافم که نمی کنیم
ببینیم اصلا بهم میخوریم یا نه
شما هم خواهشا یک بار در عمرتون به بنده فرصت بدین اگرم حقیقتا دیدیم بدرد هم نمیخوریم شما رو هم به خیر هم به سلامت و منم ....
یک بار فقط یک بار...هر جا و هر زمان امر بفرمایین در خدمتم...میدونم حیای شما اجازه نمبده ولی خب این تنها راهه
یک بار فقط یک بار
15 دقیقه
حداقل 15 دقیقه بتونم ببینمتون و حرف بزنم...همین
میدونم براتون سخته ولی این حقیقتا خواسته منه و دست رد بهم نزنین
هر کجا ، هر زمان شما امر بفرمایین شده اون طرف دنیا من میام
شما رو به قرآن و به خدایی که به سمتش عبادت می کنین قبول کنین...به شما هیچی نمیشه
منتظرم...خواهش می کنم خواهش می کنم خواهش می کنم
دوست داشتن
اینبار هم عاشقی نمی کنم که انتظاری داشته باشم
قران زیبا میگه بانو: ای انسان چرا ان هنگام که تصمیم می گیری بر زمین سستی می کنی؟
و هیچگاه دستت را بر گردنت نیفروز و پروردگارت را بزرگ بشمار و به او تکیه کن
ای محمد به بندگانم بگو دعای دعا کننده را می شنوم و بندگانم تنها باید به من توکل کنند
و چه بسیار ناخوشایندی ها که خیر شما در آن است
من شما رو از خدا خواستم...با نیت پاک خواستم...و توکلم به اونه
بانوی سراسر نور هیچ کسی از خود رایی خوشبخت و هیچ کسی از مشورت و سخن گفتن بدبخت نشد علی ع
اگر روزی دیگر حتی ده دقیقه به دیدارتون مفتخر بشم مطمئن باشید پاسختان عوض خواهد شد
این بار رو برای خدا هم که شده فرصتی کوتاه بدین ...
مگر نه اینکه سه روز نزد خدا به اعتکاف نشستی حال چند دقیقه برای بنده همان خدا که بی نهایت دعاگوی راه و زندگیت هست وقت بزار
همه اینها رو گفتم تا بدونی بانوی مودبم من راهی ندارم جز این...من نمیخوام بزنم تو قلبم بگم ساکت شو حق نداری بخوایش...نمیتونم و نمیخوامم که بتونم
بر خودم واجب میدونم به عنوان یک فردی که دوستون داره درست عمل کنم حتی اگر جوابتون هزاران بار منفی باشه...هدف اینه که بگم ای خدا من عاشقی کردم و با این حس مقدس عمرم به پایان برسه
راستی بانویی که من میشناسم هرگز هرگز هرگز حتی اگر نامزدی هم کرده باشه با یک پسر حتی در یک وبلاگ ان هم کوتاه سخن نمی گوید
تو بسیار پاکی
تلاش تلاس تلاش و توکل
و اگر تو بخواهی انشالله
خیلی خیلی خوشحالم
امروز تا ظهر کتابخونه بودم بعد رفتم سر کار ساعت نه اومدم خسته خسته ولی خیلی خوشحالم
نمازمم خوندم...خوب بود امروز شکر خدا
فقط ن نگو بهم جونمم برات میزارم
4:30 صبح
راستش رو بخوای یک عکس ازت دارم...حدود 7 متری با دوربین فاصله داری و از پهلو گرفته شده و چهره ات خوب مشخص نیست
حلال کن این عکس تنها یادگاریه از تو با چند صفحه دست خطتت از جزوه درسی
گفتم بهت بگم فردا روز نگی نگفتیم البته نصف صورت زیبات فقط دیده میشه...
بارها بارها وقتی داشتم نگات میکردم عکستو.......... بگذریم الان شاکی میشی میگی چرا اینکارو کردم
نماز صبحت قبول خانم خوبم...مگه میشه نماز بهتر از فرشته ای مثل تو قبول نشه
نماز امثال من قبول نمیشه که حواسشون به نماز نیست نه تو عزیز قلبم
بهترین ها نصیبت خانم خوبم.
میدونی چرا با خودکار فیروزه ای نوشته بودم؟بخاطر اینکه اون شال یا روسری (اسمشو نمیدونم همونی که سرت می کردی) ی بار فیروزه ای بود خیلی بهت می اومد
راستی چقدر تیپم جلو تو افتضاح بود الان فکرشو می کنما میگم تیپمونم داغون بوده...
کلا داغونم اون از آبرومون که الکی الکی جلوت ریخت به ناحق و دروغ اینم از ظاهرمون ...
یادم باشه ی عکس بگیرم دانشگاه برات بزارم اینجا
من بخوابم دوباره یک ساعت دیگه پامیشم ریاضی بخونم...ساعت نه هم برم دانشگاه با دوستم کتابخونه
دوست دارم ...خیلی
سریال یوسف
کمی تا مشرک شدن فاصله دارد بانو ...آنقدر عشقت را بزرگ می کنی که چشمانت خدا را نمی بیند مانند من...مثل زمانی که دستت را جلوی چشمانت می گیری و خورشید با آن عظمت دیده نمی شود
بانو انتظار سخت ترین کارها و دوری از محبوب دل تلخ ترین لحظات است
روز اول قراردادم با خدا را به روشی نیکو در حال طی کردنم...توکل به خدای تو
فراتر از رسیدن به تو
اینکه من و خدا هنوز مثل گذشته همو دوست داریم این فقط یک خواسته ساده برای رسیدن به تو نیست
بانو میدونی چی میگم؟این یک نوع شکایت ابراهیمی است آخه میگن حضرت ابراهیم یک روز انقدر ناراحت بوده از دست زخم زبون ها و بدی های مردم که رو به خدا میکنه و بلند میگه اگر هستی خودتو به من نشون بده و کمکم کن
منی که تمام عمر حتی صدقه ننداختم به نیت دفع بلا چون میدونستم شرک به صدقه است و صدقه رو برای رضای خدا انداختم
منی که از هیچ امام و پیغمبری هیچ وقت چیزی نخواستم و به جای توسلی شرک آمیز توکلی خداپرستانه داشتم و در کنار خدا هیچ انسانی رو قرار ندادم
الان انتظار دارم آره این همه کوه و دشت آسمان ها و کیهان همه دلیلی بر وجود خداست اما این بار میخوام وجودش برای من خاص باشه چون من سعی دارم برای اون خاص باشم با عملم
این همه دنیا رو نگاه نمی کنم دو دستی گیر دادم به یک دختری که اطلاعاتم درباره اش در حد اسم و یک شماره تلفنه خاموشه و تمام زیبایی های دنیا رو درش دیدم
بانوی خوبم این همون آیه قرآنه که میگه هم خدا راضی است و هم بندگان از خدا راضی
من یک آدم 26 ساله 186 سانتی بسیار ضعیف آفریده شدم و 50 سال نهایت زنده ام و در این مدت بسیار کوتاه میخوام خدا رو ببینم و وقتی از دنیا رفتم بدونم به نزد خودش میرم
من انتظار معجزه ای ساده ولی خاص دارم آره دقیقا معجزه چون معجزه کاری است که از دست یک آدم ساده مثل من بر نیاد و این معجزه برای اثبات وجود خداست
برای من که دلم میخواد محکم بشه...مثل ابراهیم ع که از خدا چگونه زنده کردن رو طلب کرد
به خدا هم دیروز گفتم که حکمت و نمیدونم به صلاحت نیستم قبول نیست و اگر بدبختی هم در این قضیه هست بزار باشه
اتفاقا اگر بهت برسم و حکمت خدا رو بفهمم بیشتر دوسش دارم
اول بخاطر معجزه رسیدن بهت و دوم بخاطر اینکنه این بار اون قبل از نذر به عهدش وفا کرد
دیروز به خدا گفتم من همیشه شما رو حاضر و ناظر فرض کردم و عین یک آدمی که همیشه کنارمه باهات حرف زدم...خطا هم داشتم
ولی حاضر دونستمت پس این حضور یک جا باید خودشو به شدت نشون بده
اگر معجزه ای رخ داد و بهت رسیدم این رسیدن رسیدنه من به ایمانی محکمتر
و اگر حتی پاسخی به درخواستم داده نشد یعنی هیچی
سبحان الله حتما میگی کفر میگم ولی باید جای من باشی تا متوجه بشی چی به سرم اومده
40 روز سرنوشت ساز
حسابی از دستش شکایت کردم به خودش و خیلی حرف ها زدم
آخرش شد این:
من تا انتهای ماه رمضان صبر می کنم و تا میتونم خوب خواهم بود ...یک مومن واقعی
اگر در انتهای این چهل روز خداوند تو رو به من رسوند و یا حداقل جوابمو داد تا آخر عمر نوکریشو می کنم و تا میتونم دست فقرا رو می گیرم و جوان های بسیار زیادی رو راهی خونه خوشبختی می کنم
و اگر تو رو بهم نرسوند و یا جوابم رو نداد به طور کل یک خط بین خودم و خدا می کشم و تموم
این بار دارم معامله می کنم با خدا...بخاطر اینکه به من گفت من چیزی رو بخوام میگم موجود باش
من انتظار دارم و تموم عمر دستمو به سمت خودش دراز کردم و این حرف ها کفر نیست
این چهل روز قراردادی هست برای بندگی من و خدایی خدا...میخوام خودمونو برا هم اثبات کنیم از صفر و دوباره
شاید بگن کفر میگم ولی من خدا را خواندم و چهل روز میخوانم پس اجابتش هم باید ببینم
اگر نشه خط بین من و خدا و تموم
میخوام خودمو خدا رو به چالش بکشم ... بندگی من و خدایی خدا
ماشینم خاموش کرد
خاموش کردم ده دقیقه ای وایستادم
اومدم که راه بی افتم ماشین استارت نمیزد خخخخ
خدایا خداوندا چه کنیم جلو درشونم اونم با این سر و وضع داغون در بیاد چی کنننننم
کاپوت رو دادم بالا تند تند هی اونو دست بزن اینو دست بزن نشد که نشد
زنگ زدم مجید گفتم مجید پونکم گیر کردم آبروم در خطره گفت صبر کن اومدم
اومدش شانسمون ماشین جلویی در اومد ی هفت هشت تا جوونم اومدن ماشین رو هول دادیم روشن شد
باتری تموم کرده بود...حیوونی ماشینم فهمید اینجا باید وایسته
مجید میگفت امیر تو روانی شدی...یادش بخیر یادش بخیر
خدا
روزی که وبلاگ رو ساختم فکرشم نمی کردم روزی حتی به اندازه یک سلام دوبارع بتونم باهاش هم کلام بشم ولی الان...
اگر دادی زدم یا حرفی زدم ببخش حالم خوش نبود این بنده ات دله مارو برده دلتنگش بودم داد زدم
دلم پر بود
ولی خدا یک کاری کن به قول خودش محبت تو دل این خانم ما قل بزنه...خواسته عجیبیه ولی تو هم خدای عجیبی هستی در عوض
ببخش اگر این مدت بیشتر اسم خانم صادقی رو لبام بود تا تو
ببخش یا الله ببخش یا الله
بگذار زمان بگذره
خدا
هر مشکلی هم اگر داری به عنوان یک دوست بهت میگم سعی کن حلش کنی
مثل کسی نباش میگه آب میخوام ولی آب در یک قدمی اش هست و اونو بر نمیداره چون می ترسه یکی بهش بگه بیجا کردی آب خواستی
من خیلی احترامتو دارم خیلی...من سراپا در خدمتتم
ببخش اگر ناراحتت کردم ولی این وبلاگ شده ی مکانی برا نوشتن گرفتاری های دلم
نخواه ببندمش دست خودم نیست
خاک پات رو می بوسم...
منظورم این نبود خانم
بخاطر خدا
من دارم ایمانمو از دست میدم...این قضیه نشه بین خودمو خدا همه چی رو تموم میکنم
حقیقتش خانم صادقی بریدم...بزار یک بارم که شده دقایقی کنارت حرف بزنم نگاهت کنم
دیگه به دست و پاتم افتادم...
09359959373 این شماره منه بدبخته...بخدا قسم دیگه جونه حرف زدنم ندارم
بزار ببینمت خانم صادقی چشمای من خشک شد به اون در خونتون تو پونک
بخدا روانی شدم